معنی ختمی مرتبت

لغت نامه دهخدا

ختمی مرتبت

ختمی مرتبت. [خ َ م َ ت َ ب َ] (ص مرکب) بر حسب اصطلاح لقب حضرت رسول است. (یادداشت بخط مؤلف). در نثرهای فارسی اغلب بصورت حضرت ختمی مرتبت می آید.


ختمی

ختمی. [خ َ] (اِخ) مصطفی بیک وی ﷲباشی سلطان سلیم خان ثانی پادشاه عثمانی بود و بزمان او به بیکی در چند ناحیه برگزیده شد او نیز از شعرای قرن دهم عثمانی بوده و در اشعار خود به ختمی تخلص می کرده است چنانکه در این بیت می آید:
جنت کوینده یارک جلوه لرقلمه غیچون
ختمیا طاوس وش طاقندی شهپر آفتاب.
(از قاموس الاعلام ترکی).

ختمی. [خ َ] (اِ) نام گیاهی از تیره ٔ پنیرکیان با ساقه های بلند و گلهای درشت تر با خواص پنیرک. جنسی از آن ختمی درختی است که برای زینت کاشته میشود. (از گیاه شناسی برای سال اول پزشکی تألیف حسین گل گلاب).

ختمی. [خ َ] (اِخ) سلطان حسین. املاء دیگر سلطان حسین خطی است بنا بر نقل حاشیه ٔ صفحه 110 مجالس النفایس امیر علیشیر نوائی از نسخه ٔ ج. رجوع به خطی سلطان حسین در این لغتنامه شود.

ختمی. [خ َ] (اِخ) تخلص یکی از شعرای قرن دهم هَ. ق. عثمانی بوده و بیت زیر از اوست:
کندم کوزم یا شیله دونر برد کرمنم
چرخ فلکده کمسه یه نوبت دکر منم.
(از قاموس الاعلام ترکی).


مرتبت

مرتبت. [م َ ت َ ب َ](از ع، اِ) منزلت. جاه. مقام. مکانت. قدر. پایگاه. رتبه. حرمت. پایه. مرتبه. ج، مراتب. رجوع به مرتبه و مرتبه و مراتب شود:
ایا به مرتبت و قدر و جاه افریدون
ایا به منزلت و نام نیک اسکندر.
فرخی.
از همت بلند بدین مرتبت رسید
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی.
منوچهری.
بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق
کس را نبود مرتبت و کامروائی.
منوچهری.
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانک در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت.(تاریخ بیهقی ص 207). اولیا و حشم را بنواختن و هر یکی را به مقدار و محل مرتبت بداشتن.(تاریخ بیهقی). این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چند است.(نوروزنامه).
نظم ارچه به مرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است.
نظامی.
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
دیدن روی ترا دیده ٔ جان بین باید
وین کجا مرتبت این دو جهان بین من است.
حافظ.
|| درجه. مرتبه. پله. طبقه. رجوع به مرتبه شود:
جز یکی مرتبت نماند که هست
جایگاه نشستن وزرا.
مسعودسعد.
- مرتبت دادن، بالا بردن. ارج نهادن. ترقی دادن. به منزلت و مقام رساندن:
نفرین کنم به درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.
شاکر بخاری.
کس را خدای، بی هنری مرتبت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
- مرتبت ساختن، مرتبت دادن:
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
- مرتبت نهادن، مزیت نهادن. مرجح شمردن. مقدم داشتن:
به ناراستی از چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی.
سعدی.


ختمی مآب

ختمی مآب. [خ َ م َ] (ص مرکب) اصطلاحاً لقب حضرت محمد پیغمبر مسلمانان است واغلب بصورت حضرت ختمی مآب در نثرهای فارسی می آید.


عالی مرتبت

عالی مرتبت. [م َ ت َ ب َ] (ص مرکب) آنکه مرتبت عالی دارد.

حل جدول

ختمی مرتبت

از القاب پیغمبر (ص)


مرتبت

جایگاه، منزلت، مقام

خواص گیاهان دارویی

ختمی

ختمی گیاه بومی مناطق شرق مدیترانه است.ختمی از نظر طب قدیم ایران سرد و تر است و بطور کلی روی تمام اعضای بدن مخصوصا روده ها، ریه ها، معده، کلیه ها و مثانه موثر است.بیماریهای تنفسی را برطرف می کند.سرفه های خشک را از بین می برد.برای رفع گلو درد جوشانده گل ختمی را غرغره کنید.عادت ماهیانه را منظم می کند.ختمی گیاه مفید و بی ضرری است فقط زنان باردار و مادرانش یدره باید از زیاد خوردن آن پرهیز کنند.کسانیکه سرد مزاج هستند باید ختمی را با عسل بخورند.

فرهنگ فارسی هوشیار

مرتبت

جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مرتبت

جایگاه

فارسی به عربی

ختمی

عرقوب

نام های ایرانی

ختمی

دخترانه، گیاهی علفی، پایا، و زینتی از خانواده پنیرک که گلهای درشت دارد

معادل ابجد

ختمی مرتبت

2092

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری